loading...
شن های فراموش شده
mohammad بازدید : 5 شنبه 29 تیر 1392 نظرات (0)

 

روزها از پی هم سپری میشوند و من با بغضی سنگین که در گلو دارم ،هر لحظه در انتظار دیدن نور امیدی از سوی تو به پنجره ی خاطراتم چشم دوخته ام ...نیستی و نمیدانی مرور خاطراتت در مقابل چشمان خیس من چقدر زجر آور است...

هرروز که می گذرد در پی راهی برای فرار از مرور خاطراتت هستم اما...

اما اکنون فهمیده ام که تمام خاطرات من با وجود تو عجین شده است ...

پس همینجا می مانم در کنار پنجره ی خاطرات و آنها را مو به مو مرور میکنم و هر لحظه به خود می آیم و می بینم هرروز با مرور خاطرات شیرین باهم بودنمان و نبودنت در کنارم ،یک قدم به مرگ نزدیکتر میشوم...

آری این است زندگی من...

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 28
  • بازدید کلی : 327
  • کدهای اختصاصی